تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


خیلی وقته می‌خوام حرفی بزنم اما بلد نیستم. 

دیگه بلد نیستم بنویسم. دیگه بلد نیستم حس‌های کوچیک و بزرگ رو کلمه کنم.

درست وقتی که به این توانایی احتیاج داشتم شروع به از دست دادنش کردم

توی یه سکوت طولانی و عمیق فرو رفتم. 

سکوتی که حتی سنگین هم نیست. و این اذیتم می‌کنه. سکوتیه که توش هیچی نیست. هر چیزی که تا امروز توی زندگیم از دست نرفته باشه هم، پیشاپیش از دست رفته. هیچی وجود نداره. 

هیچی جز من. کسی که نمی‌دونه قراره چه اتفاقی بیفته.

چون وقتایی که فکر می‌کرد می‌دونه چه اتفاقی باید بیفته هم، اشتباه میکرد.

نمیدونست. 

و این سکوت درونی انقدر کش میاد که همه چیزو، حتی دنیای بیرونو توی خودش فرو ببره.

تمام دنیا توی یه سکوت کشدار گیر کرده. مثل آدامس ته کفش. 

ش. قاف ۰۴ مهر ۹۹ ، ۰۱:۳۸ ۰ ۲ ۲۴۱

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.