تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


۲ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

پرسیدم تو اگر به جای من بودی، از خودت فرار نمی کردی؟

اگر پژواک هر صدایی در شیارهای بی شمار مغزت طنین می انداخت و امواج صوتش تا ساعتها و روزها و ماه های پیاپی بی وقفه در گوش ات تکرار می شد؛ اگر مرز میان خواب و بیداری، روزمرگی و تفاوت را گم کرده بودی ، اگر تصویر رویاهایت زنده تر از هر خاطره و حال و واقعیتی پیش چشمت جان می گرفتند و وقتی حقیقتِ محض گذر روزها و زندگانی ات به تلخیِ کابوسِ یک سقوطِ بی پایان بود؛ اگر هر مسئله ی هرچند کوچکی در بدو ورود به زندگی ات دوتا می شد و دوتایش ده تا و ده تایش صد تا و صدتایش هزاران تا؛

اگر دل ات تنگ بود،

اگر دل ات تنگ بود،

اگر دل ات تنگ بود برای تمام لحظه های غیرمعمول و خوشایندی که حالا جز خاطره ای از آنان برجای نمانده؛

اگر توانایی کنار آمدن با هیچ کدام از حقایق بشریت را نداشتی؛

اگر دائم در نوسان بودی و در تشویش و تفکر و تامل های نابجا و با احساسات نامانوس و ناخوشایند دست و پنجه نرم می کردی، اگر لکه ی هر دلگیری کوچکی تا سالها خاطرت را مکدر می کرد؛

از خودت فرار نمی کردی؟

از خودت تا به ناکجا نمی گریختی؟

خودت را تهدید نمی کردی به اینکه اگر این قائله را تمام نکند، زنده اش نمی گذاری؟

چه می کردی اگر جای من بودی؟

چه می کردی اگر دیوانه بودی؟

چه می کردی؟


ش. قاف ۹۶-۷-۲۸ ۴ ۳ ۴۸۸

ش. قاف ۹۶-۷-۲۸ ۴ ۳ ۴۸۸


بعد از مدتهای مدید، طی پروسه پاکسازی (خرت و پرت ریزان) و تمیزکاریِ کمد، رادیوی اُردکی سوغات خاله از انگلستان رو از توی کمد در آوردم و پیچ اش، که دُم اردک بود، رو چرخاندم و چرخاندم تا فرکانسِ دقیق و بی خش خشِ رادیو جوان را پیدا کنم. از بختِ نیک، چیزی به ساعت 00:00 نمانده بود. نشستم به انتظارِ شنیدنِ اعلام برنامه ی شبانگاهی و صدای ویولن اش، جمله ی "بقیه الله خیر لکم" با صدای تودماغی قاری اش، صدای بی دلیل شنگولِ گوینده اش و تیتراژ "اینجا شب نیست" محبوبم؛ به یقین پس از سالها.

اعلام برنامه راس 00:00 پخش شد؛ مانند همانی مانده بود که قبل ترها بود؛ بی کم و کاست، نه، اما خیلی شبیه بود. خودم را آماده کردم برای شنیدن ترانه ی "پیرهنِ شب رو وا کن، با دگمه ی ستاره" و صدای جیرجیرکِ پایانِ موسیقی ش، اما پخش نشد.

برنامه ای که بعد از اعلام برنامه 00:00 پخش می شد، اینجا شب نیست نبود، و این، دلتنگیِ بی سابقه ام را برای چهار-پنج سال قبل تر ام، تشدید کرد؛ برای شبهایی که برای فرار از تنهایی، به اینجا شب نیست پناه می آوردم هرچند موضوعش خوشایندم نبود؛ شبهایی که با هزار بدبختی، زیر پتو می خزیدم و پاسخِ سوالِ آن شب را برایشان پیامک می کردم، که گوشیِ تلفن را در دست می گرفتم و چندین و چند بار شماره تماسشان را می گرفتم و بوق اشغال می شنیدم و وقتی که موفق می شدم به سامانه گویا دسترسی پیدا کنم، وسط حرفهایم تپق می زدم و اجباراً قطع می کردم و دوباره شماره را می گرفتم..

و شبهایی که بالاخره پیام صوتی ام را می گذاشتم و به امیدِ شنیدنش، تصمیم می گرفتم تا خودِ 2 بیدار بمانم و رادیو گوش کنم، ولی به 1:15 نرسیده به خواب می رفتم و هرگز نفهمیدم بالاخره هیچکدام از پیامهایم را پخش کردند یا نه..

دلم عجیب حال و هوای آن روزها را می خواهد هرچه قدررر هم که سخت و طاقت فرسا بوده باشند.. آن سادگی رادیو و تیتراژِ اینجا شب نیست را..

دلم برای صدای لرزان و مضطرب از تپق زدن ام در تک تک آن پیامهای صوتی تنگ شد..

____________________

بدونِ اینجا شب نیست ها و سادگی های قبل، شبهای اینجا انگار خیلی تاریک تر شده است.

گنجشک لالا، سنجاب لالا :)

 


ش. قاف ۹۶-۷-۱۶ ۳ ۲ ۴۱۳

ش. قاف ۹۶-۷-۱۶ ۳ ۲ ۴۱۳


« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.