تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است
بهش می‌گم چرا همه‌چیز انقدر عجیب بود؟
می‌گه عجیب بودنش بخاطر این بود که توی اتاق ضروریات بودیم. یادته هرکی هرچی لازم داشت توی اتاق واقعی می‌شد؟! من لازم داشتم که تو بخندی.
 
و من نیاز داشتم که "آدمام" رو ببینم. دیدم. 

حواسم بهش بود تمام مدت. دلم رفته بود حتی برای استرس شیرینش. برای محبتش. عشقی که از عمق وجودش بی‌توقع نثار آدما می‌کنه. شرمنده بودم و الکن در برابرش. و در مواجهه با اینهمه لطفی که نمی‌دونستم چه‌طور باید جبرانش کرد.

تموم آدمای اون جمع زحمت کشیدن واسه‌م. حضورشون یه دنیا واسه‌م ارزشمند بود. یه دنیا شوکه‌م کرد. یه دنیا سپاسگزاری رو ریخت توی وجودم. تک‌تک سلولام فریاد تشکر سر می‌دادن با اینکه خودم آروم و شاید کم‌عکس‌العمل نشسته بودم. حضور همه‌شون، یک‌جا، اتفاقی بود که فراموش‌اش نمی‌کنم.
و تو، عطیه، رفیقِ بی‌تکراری هستی برای من. نگاه و اضطرابت، لحنت، سکوتت، هنوز توی ذهنمه. توجهت رو یادمه. جنس محبتی که مانوس تمام کلماتت بود رو یادمه، کلافگیم از ناتوانی در ابراز حسی که توی وجودم کاشتی هنوز هم همراهمه. رفیق کمیاب من. ممنونتم. ممنونتم که انقدر حواست هست.
( یه جمله ای هست که، واضح نمی‌شه که بگم ولی تو می‌فهمی: دقیقا شبیه‌ترین به نقشت بودی.)
 
+ فاطمه، ممنون تو هم هستم. بابت تمام فهمیدنات. همه ی حرفایی که می‌دونی.

ش. قاف ۹۷-۵-۰۹ ۲ ۲ ۴۱۱

ش. قاف ۹۷-۵-۰۹ ۲ ۲ ۴۱۱


{ نیمه شب/داخلی/کابوس ِ طولانی  }

میگم : حرف نمی زنی؛ اما تا ته وجود آدمو می سوزونی با این لبخندات.

میگه : خنده ی بدی نیست. فقط .. خسته ست یه کم. باید بخوابه. یه مدت ِ طولانی.

میگم : نه. باید بیدار شه.

از این کابوس ِ طولانی.

 


ش. قاف ۹۷-۵-۰۳ ۰ ۵ ۴۴۱

ش. قاف ۹۷-۵-۰۳ ۰ ۵ ۴۴۱


« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.