تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


گفت خب، تو چی می‌گی؟ اگه می‌تونستی، انتخاب می‌کردی همین‌ زندگی رو ادامه بدی؛ یا این پرده از زندگیت تموم شه و پرده ی بعدیت جای دیگه‌ای باشه، یا اصلا آدمِ دیگه ای باشه؟

گفتم خیلی روزا بوده که دلم می‌خواست کس دیگه ای باشم، جای دیگه ای باشم. می‌گفتم کاش جای اون آدم بودم. کاش اون‌جا بودم، این‌جا نبودم.
الآنم نمی‌دونم پنج سال دیگه می‌خوام کی باشم، کجا باشم. نمی‌دونم اگه اون روز همین سوال رو ازم بپرسی چه جوابی می‌دم. نمی‌دونم اون روز هنوزم ته جاده نور می‌بینم یا نه. 

و می‌دونم که من هنوزم بعضی از غروبا، از خودم بدم میاد. زیر بارون دلم انقدر تنگ می‌شه که رگام توی هم گره می‌خورن. با بعضی از جمله‌ها انقدر بهم می‌ریزم که هزارتا کهکشان از خودم فرار می‌کنم. من هنوز نمی‌دونم کی ام. هنوز نمی‌دونم چیو قبول دارم چیو ندارم. همیشه دنبال حقیقت خودم می‌گردم و پیداش نمی‌کنم. یه روزایی انقدر گیج و آشفته می‌شم که فقط دنبال تسک منیجر مغزم می‌گردم که خاموش کنم خودمو. من هنوز به هیچ‌کدوم از سوالام جواب ندادم! هیچی نمی‌دونم من هنوز. 

ولی من هنوز خیلی کوچیکم. دیگه تلاش نمی‌کنم که بگم نیستم. کوچیکم، و خوشحالم که کوچیکم، چون هنوز کلی وقت دارم برای دست و پا زدن، برای دویدن، برای رسیدن. هنوز می‌تونم به خودم اجازه بدم که نخوام به هیچی فکر کنم. 

می‌خوام ببینم اون فانوسه که ته این جاده سرد برفی وسط باد و بوران شبا سوسو می‌زنه، واقعیه یا از خستگی چشمای منه؟ می‌خوام زیر بارون آهنگ بخونم. می‌دونم که هنوز یک عالم ماجراجویی توی این زندگی مونده واسه‌م. می‌خوام بمونم، ببینم، بسازم. همین‌جا رو، همین "خود" رو. 

سو، واسه‌م مهم نیست که بشه یا نشه که بگیم پرده‌ها رو بندازن تا دکور و نقشامون رو عوض کنیم. 

من رو همین صحنه، تو همین پرده، با همین گریم، ادامه می‌دم بازیمو. 


[ و می‌دونی داشتم به چی فکر می‌کردم اون لحظه؟ می‌دونی تصویر کیا جلوی چشمام بود؟
آره. داشتم به اونا فکر می‌کردم.
و توی این تصویری که جلوی چشمم بود، من حالم خوب بود.
می‌خندیدم.
نمی‌دونم چی پیش میاد فردا، پس‌فردا، دو سال دیگه.
ولی امروز، یه تصویر لانگ‌شات از ما جلوی چشمم بود و می‌خوام فکر کنم معنیِ این تصویر بیشتر از یه توهم گذراست.] 

ش. قاف ۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۵:۲۰ ۲ ۲ ۲۷۷

تماس برقرار شده (۲)

  • آسو نویس
    جمعه ۲۲ آذر ۹۸ , ۱۵:۲۳

    ببینش 

    تصورش کن

    اگه می‌تونی چشماتو ببندی و تصورش کنی، پس هست، واقعیه و جون داره.

    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۲ آذر ۹۸، ۲۰:۲۱
      هست
      تردید و ترسم داره
      ولی هست، جون داره :) 
  • فاطمه حسینی
    جمعه ۲۲ آذر ۹۸ , ۱۵:۳۷

    عالی بود

    خوشحال میش از وبلاگ منم دیدن کنین

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.