تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


پرسیدم تو اگر به جای من بودی، از خودت فرار نمی کردی؟

اگر پژواک هر صدایی در شیارهای بی شمار مغزت طنین می انداخت و امواج صوتش تا ساعتها و روزها و ماه های پیاپی بی وقفه در گوش ات تکرار می شد؛ اگر مرز میان خواب و بیداری، روزمرگی و تفاوت را گم کرده بودی ، اگر تصویر رویاهایت زنده تر از هر خاطره و حال و واقعیتی پیش چشمت جان می گرفتند و وقتی حقیقتِ محض گذر روزها و زندگانی ات به تلخیِ کابوسِ یک سقوطِ بی پایان بود؛ اگر هر مسئله ی هرچند کوچکی در بدو ورود به زندگی ات دوتا می شد و دوتایش ده تا و ده تایش صد تا و صدتایش هزاران تا؛

اگر دل ات تنگ بود،

اگر دل ات تنگ بود،

اگر دل ات تنگ بود برای تمام لحظه های غیرمعمول و خوشایندی که حالا جز خاطره ای از آنان برجای نمانده؛

اگر توانایی کنار آمدن با هیچ کدام از حقایق بشریت را نداشتی؛

اگر دائم در نوسان بودی و در تشویش و تفکر و تامل های نابجا و با احساسات نامانوس و ناخوشایند دست و پنجه نرم می کردی، اگر لکه ی هر دلگیری کوچکی تا سالها خاطرت را مکدر می کرد؛

از خودت فرار نمی کردی؟

از خودت تا به ناکجا نمی گریختی؟

خودت را تهدید نمی کردی به اینکه اگر این قائله را تمام نکند، زنده اش نمی گذاری؟

چه می کردی اگر جای من بودی؟

چه می کردی اگر دیوانه بودی؟

چه می کردی؟

ش. قاف ۲۸ مهر ۹۶ ، ۰۲:۴۱ ۴ ۳ ۴۸۴

تماس برقرار شده (۴)

  • ع. ا.
    جمعه ۲۸ مهر ۹۶ , ۱۴:۳۸
    اگر دلت تنگ بود
    اگر دلت تنگ بود
    اگر دلت...
    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۸ مهر ۹۶، ۱۵:۲۰
      اگر..:)
  • نیلوفر
    دوشنبه ۱ آبان ۹۶ , ۱۴:۲۰
    چرا. یه بار فرار کردم. ولی نشد که بشه !
    انگار یه کش بهم وصل بود، برم گردوند.
    • author avatar
      ش. قاف
      ۴ آبان ۹۶، ۰۰:۱۰
      فرار هویتِ آدما رو می ساد. شایدم کِش بهمون وصل شده که برگردیم و بسازیم از نو. که تحمل کنیم.
  • نیلوفر
    يكشنبه ۷ آبان ۹۶ , ۱۵:۵۵
    تکبیر داری :))دقیقا تحمل !😇
    • author avatar
      ش. قاف
      ۷ آبان ۹۶، ۲۰:۴۴
      هِی ! تو نمی‌خوای بالاخره توضیح بدی؟
      اینستا رو چرا چیز؟
  • آسو نویس
    شنبه ۱۳ آبان ۹۶ , ۲۲:۱۹
    ببین من خی لی میام این کار رو کنم ک فرار کنم ک بگم گوربابای همه چی.ولی نمیشه انگار
    ی جایی
    تو ی نقطه ای بدون اینکه خودت متومه باشی وقتی تو اوج فرار کردن از خودتی میبینی تو نزدیک ترین حالت ب خودتی.یو نو؟
    • author avatar
      ش. قاف
      ۱۹ آبان ۹۶، ۲۱:۳۳
      من همیشه توی دور ترین نقطه از خودم ایستاده م.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.