تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


این عنوان بلندی که می‌بینید، منم. و این‌ها، نیمه‌های من اند که می‌نویسند. نیمه‌ای از من که شارلوت صدایش می‌زنم، غروب‌های پاریس را، عاشق می‌شود. با هر نوسانی که در لحن گفتار یک بازیگر متجلی می‌شود، با هر حرکت آرشه روی سیم‌های ویولنسل، با هر دیالوگ نیمه‌تمام، با هر فنجان چای. 
نیمه‌ی دیگرم پگاهْ‌نامی است حقوقدان که احتمالاً صبح های دوشنبه، پشت سومین چراغ‌قرمز ِ مسیر دادسرای ناحیه 25 ، آخرین تکه های به جا مانده از قلبش را، همراه ِ خرده بیسکوییت ها، از کف ِ کیف چرمی اش می تکاند و به این فکر می‌کند که دنیا چه‌قدر ناعادلانه است. 
مجموعه‌ی این‌ دو نیمه و نهصد و نود و نه نیمه ی دیگر ِ من، شایا است، همین هفتمین تماس ِ برقرار شده در پنجمین کیوسک مستقر در خیابان هشتاد و سوم. 
بله، درست خواندید. من نهصد و نود و نه نیمه ی دیگر هم دارم.
در من هرمیون گرنجری هست که شب‌ها از دلتنگی ِ عزیزترین‌هایش اشک می‌ریزد اما رفیق ِ نیمه‌راه نمی‌شود. در من افلاطونی هست که هر روز، خود ِ دیروزش را نفی می‌کند. در من بتهوونی منزوی زندگی می‌کند که از تمام دنیا به موسیقی پناه می‌برد، حتی اگر قادر به شنیدن عزیزترین صدای زندگانی‌اش نباشد. در من هیتلری هست که انتقام یک دوست را از یک دنیا می‌گیرد. در من لقمان ِ دیوانه‌نمایی هست که می‌داند طعنه ی دیوانه‌ها نزد مردم دوست‌داشتنی تر از نصیحت عاقلان است. در من شکسپیری‌‌ ست که عاشقانه نوشتن می‌داند اما عاشقانه زیستن؟ بعید می‌دانم.  نوبل ِ پیر و پشیمانی‌ در من است که از سرنوشت ِ رویای صلح ِ ابدیش که حالا بازیچه‌ی جنگ‌های ناجوانمردان شده، سخت دلگیر است.
در من فروغی هست که سردش است و از گوشواره های صدف بیزار است. در من شاملوی عاشقی‌ست که در دورترین مقام جهان ایستاده و به گرسنگی ِ پری‌ها می‌اندیشد. سهرابی‌ در من است که مدعی‌ست عاقبت، یک سحرگاه، قایقی خواهد ساخت، خواهد انداخت به آب، دور خواهد شد از این شهر غریب...
[ و یقین بدارید تنها کسی که در من زندگی نمی‌کند رونالدو ست. ]
می‌پرسید مگر کلاً دو تا نیمه از شایا، نمی‌شود یک‌دانه شایا، که بنده در جواب ارجاعتان می‌دهم به کانسپت مشهور this is not a pipe. که اگر من بنویسم "نیمه"، این نیمه همان یک قسمت از دو قسمت یا همان 50% یا هیچ کدام از تعاریف موجود مِن باب توصیف "نیمه" نیست. این نیمه حتی یک نیمه هم نیست. تصویر یک نیمه است. تفسیر یک نیمه است. تحلیل ِ مغز نیمه‌کاره و ناتمام ِ من از یک نیمه است. و شاید بگویید ای‌بابا! این‌طوری که نمی‌شود! که در پاسخ باید بگویم نه تنها می‌شود که ماحصلش همین من ِ هزار و یک‌نیمه هستم که تار و پود تفکراتم را همین مهملات صد من یه غاز ِ بی سر و ته در هم تنیده اند.
اگر تراوشات ذهن مرا خواندید و چیزی دستگیرتان نشد، غم به دلتان راه ندهید که بدیهی‌تر از بدیهی ست. هر کدام از این حرفها را یکی از هزار و یک نیمه ی من می‌نویسد و یقین بدارید که نیمه های دیگرم، مبهوت و گیج می‌شنوند و می‌گذرند که آنها هم اگر مجبور نبودند، فقط می‌گذشتند.
چرا که ما، دیوانه هایی هستیم که خواب می‌بینیم و خواب می‌بینیم که خواب می‌بینیم و خواب می‌بینیم که خواب می‌بینیم که خواب می‌بینیم.. و ما پانزده سال است در چرخه ی مدام ِ یک خواب گیر افتاده‌ایم.
به هر تقدیر، هر هزار و یک نیمه ی من، در اختیار چشم‌های شما بودن را موهبتی می‌دانند عزیز. و دوستدارتانند که کاش شما نیز دوستشان بدارید.
با احترام
هرمیون گرنجر، شارلوت، پگاه و دیگران.

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.