دنیا شبیه ِ شبهایی شده که چراغهای خانه را خاموش میکنی و بعد، راه ِ رسیدن به تختخوابت را کورمال کورمال، افتان و خیزان طی میکنی. به هرچه دستات میرسد چنگ میزنی، آهسته و با تردید قدم بر میداری مبادا گرفتار ِ مغلطه ی ششمین حسات شوی که شاید این بار، از مسیر ِ انحرافی راه میبرد ات.
شاید سرنوشتات را باید جای دیگری پیدا کنی. اسیر ِ دست ِ روزگار. دنیا، دنیای تردیدهاست رفیق! دنیای بی دست و پا طی کردن، بی پا و سر رقصیدن. تو اما به تاریکی خو بگیر و به تاریکی اعتماد نکن. چندی از چُرت پاسبانی ِ مهتاب که بگذرد، از چشمانت نور میبارد به اتاق، از اتاق نور میبارد به چشمانت. دستان خسته ی شب هم تاریک ِ روشنش را با تو قسمت میکند.
تماس برقرار شده (۱)
آسو نویس
دوشنبه ۱۹ شهریور ۹۷ , ۰۶:۲۱ش. قاف
۱۹ شهریور ۹۷، ۲۳:۴۰