{ نیمه شب/داخلی/کابوس ِ طولانی }
میگم : حرف نمی زنی؛ اما تا ته وجود آدمو می سوزونی با این لبخندات.
میگه : خنده ی بدی نیست. فقط .. خسته ست یه کم. باید بخوابه. یه مدت ِ طولانی.
میگم : نه. باید بیدار شه.
از این کابوس ِ طولانی.
{ نیمه شب/داخلی/کابوس ِ طولانی }
میگم : حرف نمی زنی؛ اما تا ته وجود آدمو می سوزونی با این لبخندات.
میگه : خنده ی بدی نیست. فقط .. خسته ست یه کم. باید بخوابه. یه مدت ِ طولانی.
میگم : نه. باید بیدار شه.
از این کابوس ِ طولانی.
« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.
تماس برقرار شده (۰)