تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


 

1397/4/2
05:32
درباره ی الی را شاید مدتها ته دلم می دانستم که باید ببینم- دقیق تر و موشکافانه تر و عمیق تر. از آخرین و تنها دفعه ای که دیده بودم اش چیزی جز چند سکانس مبهم به یاد نداشتم؛ و طبعا تحلیل درستی از داستان و جزئیاتش - که بعداً فهمیدم چه قدر دقیق و فکر شده چیده شده اند - هم نداشتم. درباره ی الی را، بهترین زمانی که ممکن بود پیدا کردم، و حالا برای همیشه با من است.
درباره ی الی، بیشتر از چیزی که فکر می کردم و بارها و بارها بیشتر از بیشتر از چیزی که فکر می کردم ذهنم را درگیر قصه ی ساده ی پیچیده ی خودش کرد. درباره الی ساده است- به سادگی زندگی؛ و بی نهایت پیچیده است- به پیچیدگی زندگی. روایت ِ تمام و ناتمامی از سادگی و پیچیدگی مطلق زندگی انسان است. درباره ی مرگ الی، درباره ی خود الی ست، و درباره ی تمام ما ست. الی نماینده انسانیت ِ دور افتاده ست.
تمام حرفهای من فقط ماحصل ِ یک زندگی ِ کوتاه پا به پای الی اند. الی- کسی که هر چه قدر با داستان پیش می رویم، بیشتر می فهمیم که چه قدر از الی هیچ چیز نمی دانسته ایم و گمان می کردیم چه قدر خوب قصه اش را می دانیم. با ناپدید شدن ِ الی، انگشتان اتهام همه به سمت الی کشیده می شوند، شک ها و تردید ها، قضاوت ها، تهمت ها، دروغ ها.. همه گریبانگیر ِ الی می شوند- کسی که نیست، نیست تا دفاعیه ای در برابر اتهاماتش ارائه دهد. نیست تا بغض کند، اشک بریزد، بشکند .. نیست تا تمام چیزی که روی قلب اش سنگینی می کرده را بیرون بریزد به جای فرو خوردن. الی رفته؛ و در نبود ِ الی کسی نیست که به فکر هویتش باشد؛ چیزی که بارها از پیکر ِ گمشده اش با ارزش تر است. الی، نه الهام است، نه الناز، نه المیرا، نه الهه.. صفحه ی شناسنامه ی الی، فقط یک مشخصه دارد: الی. الی، مهم ترین اسرار اش را با خود به دریا برد، و به دریا سپرد، و با دریا رفت.. و میان ِ بحبوحه ی پیدا کردن ِ جسدش، کسی سراغ سر به مُهر ترین اسرار الی را از دریا نگرفت.. کسی نفهمید رازی توی قلب ِ این دریا هست، که وسیع تر از دریاست. الی رفت و شخصیت ِ مرموزش را با خودش برد، و دنیایی از سوال برای دیگران به میراث گذاشت، سوالاتی که در گیر و دار ِ لاپوشانی ها و افترا ها، میان تقلای بی گناه جلوه کردن، حتی به چشم ِ کسی نیامدند. سوالاتی که با تهمتها عجین شدند و رنگ باختند، چرا که کسی، به آبروی یک مفقود، یک قربانی، یک مُرده، حتی اهمیتی نمی داد.
الی رفت و با اینکه شخصیت اش، اهدافش و آرمان هاش، مثل اسمش، مرموز باقی ماند، اما قلب ِ من به الی ایمان دارد. الی با هیچکس از رفتنش نگفت، هیچکس رفتن ِ الی را ندید، فکر ِ الی را وقت ِ رفتن نخواند، اما قلب من ایمان دارد که الی از همه اتهامات و دروغ ها مبرّاست. قلب من ایمان دارد یا حداقل دوست دارد باور کند که الی حتی اگر شکسته و خسته و زخمی باشد، باز هم به وسوسه ی ارجحیت و برتری پایان ِ تلخ به تلخی بی پایانی که شاید خودش را دچارش می دانسته، به آغوش دریا نرفته است. الی، معلم مهدکودک است- و شاید شنیدن جیغ و تماشای غرق شدن بچه ای را تحمل نکرده باشد، و قبل از وقوع هر تصمیم عاقلانه و منطقی، بی گدار برای نجات جان اش به دریا زده باشد. الی رفت؛ و هیچکس به آبروی الی و اینکه " حالا چی فکر می کنه درباره الی...؟" فکر نکرد و حتی اگر فکر کرد، پس اش زد- زمانی که آبروی خودش را در خطر دید. الی پیدا نشد و نشد- دقیقا تا زمان دروغ ِ بزرگ. دروغی که همه چیز را درباره کسی که رفته بود، تغییر داد و کسی برای هویت ِ متزلزل ِ کسی که دست اش کوتاه بود، ارزشی قائل نشد. از لحظه ای که دروغ ِ بزرگ اتفاق افتاد، الی پیدا شد، و الی رفت، الی تمام شد. الی حالا برای همه تمام شد، هرچیزی که روزگاری به الی متصل بود تمام شد، الی حتی برای مردی که عاشقانه دوستش داشت تمام شد، و کسی فکر نکرد که این دروغ ِ بزرگ، الی را برای همیشه، برای ابد، در خاطر ِ مردی که عاشق اش بود ویران و نابود کرد، کسی فکر نکردکه بعد از این دروغ ِ بزرگ، تکه ای دست نیافتنی از روح ِ آن مرد، شکست و فرو ریخت. تکه ای از قلبش، گم شد و الی برای همیشه برایش تمام شد. همه، پشت ِ نقاب راستگویی ِ دروغین پنهان شدند، و هیچکس به فکر الی و انسانیت ِ از دست رفته نبود. انسانیت رنگ باخت میان ِ تلخیهای زندگی، میان تقلای دوام آوردن.الی قربانی ِ قضاوت و قساوتمندی آدمهایی شد که هرگز تلاشی برای شناختن اش نکردند. پایان ِ الی، مرثیه ای برای پایبندی بود و انسانیت- الی آواز ِ ققنوس بود. 
الی رفت اما، حالا انگار الی پاره ای از وجود من و فکر من شده. الی پیچیده ترین پاره وجود من شده است، الی یک سوال ِ خیلی بزرگ است برای من. سوالی که جواب اش را در قلبش دارد برای کسی که دنبال ِ حقیقت الی باشد، اما باز هم، و برای همیشه، سوال باقی می ماند. الی یک معمای بی انتهاست، معمای زندگی ست، معمایی که قرار نیست جواب داده شود انگار، فقط قرار است زندگی ش کنی.مثل روزی که ترانه گفت: " یادم هست روزی را که فیلممان پایانی نداشت، از ترس اینکه تمام شود و توی دل آدمهای خیالی اش حرف ناگفته ای مانده باشد هنوز" . الی، تمام نمی شود هیچ وقت، حداقل برای من؛ چرا که راه رسیدن به زندگی ِ ورای پرده ی سینما و نگاتیو پیدا کرده است.  الی حالا همراه من است، در فکر و میان ِ قلب من است، همه ی سوالات ِ من و و تمام پاسخ های من است، یادآور انسانیت ِ از دست رفته است. الی پیچیده ترین و ناگفتنی ترین پاره روح من شده است، پر از سوال و پر از سکوت و پر از دلیل و برهان؛ پر از ناگفته هاست.الی پر از لبخند است، الی پر از دریاست و به وسعت دریاست. الی جدانشدنی ترین و سر به مهر ترین راز ِ دریاست و دریا را با خود به وجود من آورده است. الی، نه الهام است، نه الناز و نه الهه، برای من الی، فقط و فقط الی ست. الی تمام ِحقیقت است، و من دوست دارم تمام مردم دنیا را از حقیقت الی باخبر کنم، بگویم که الی خیانتکار نیست، الی بی فکر و بی رحم نیست.. الی حتی هیچ وقت، از هیچکس بابت هیچ حرفی ناراحت نشد- نه از خنده ها نه از نقشه ها نه از حرفها.. الی فقط احساس گناه داشت، از تصمیمی که ناچار پذیرفت، و تمام مدت احساس گناه آلودگی راه ِ نفس کشیدن اش را تنگ کرده بود. الی عذاب وجدان داشت، عذاب وجدان از ارتکاب خیانتی که هرگز باعثش نبود. الی اسیر ِ احساس گناه ِ از دست رفتن ِ عشقی بود که حالا نخ نما و پوسیده شده بود اما نمی شد ازش رهایی یافت. اما هنوز زندانی بود، لبه ی پرتگاه ِ شکافی که هر لحظه از فرط علاقه عمیق تر می شد؛ اسیر ِ کسی بود که خودخواهی ِ عاشقانه اش، دردناک ترین شکنجه برای الی بود. الی از بی رحم شدن، از خیانت می ترسید، با اینکه فرسنگها دورتر از عاشقش ایستاده بود و این انزجار ِ ناخواسته، تاوان ِ عشق ِ از دست رفته اش را به دوش می کشید، با اینکه مدتها قبل همه چیز برایش تمام شده بود، نمی خواست دلیل ِ دلشکستگی ِ کسی باشد که هنوز دوستش داشت.شاید، شاید که رفتن ِ الی، نه فداکاری بود و نه برای رهایی از اسارت ِ عشق ِ یک طرفه. شاید که فقط،  تلاشی برای نفس کشیدن بود، برای رهایی از احساس ندامت و عذاب وجدانی که داشت خفه اش می کرد، ترس و عذابی که وجودش را لبریز کرده بود، ترس اینکه مرتکب ِ خیانتی شده باشد.. الی مدتها قبل از غرق شدن در دریای چالوس، در دریایی غرق شده بود که میان آنها بود.
الی برای من، یک راز ِ خیلی بزرگ است. یک راز ِ خیلی بزرگ و دوست داشتنی؛ و حالا یک سوال ِ خیلی پررنگ، خیلی مهم، خیلی همیشگی با من است : حالا چی فکر می کنن درباره ی الی..؟ 


بعداً نوشت:

+ بله، می دونم درباره ی الی مال یک دهه پیش ئه، ولی خب چی کار کنم. فنچی بودم اون زمان. ملتفت نمی شدم که.

عوضش حالا پیداش کردم، خیلی هم درگیرم، خیلی هم سوال تو سَرم ه، و خیلی هم خوشحالم. حالا یه راز بزرگ دارم که می تونم ساعتها بهش بپردازم و زندگی کنم باهاش.

+ ترانه؛ یه روز می بینمت، و اون قدری وقت خواهیم داشت که بابت ِ تمام لحظه هایی که باعث شدی خودم رو بیشتر دوست داشته باشم تشکر کنم. هرچند کم، هرچند کوتاه.

ش. قاف ۰۳ تیر ۹۷ ، ۰۲:۵۴ ۲ ۲ ۴۲۴

تماس برقرار شده (۲)

  • مینا ..
    يكشنبه ۳ تیر ۹۷ , ۰۹:۰۴
    الی شاید نمادی بود از کسایی که فکر میکنن به همه بدهکارن ولی در اصل فقط به خودشون بدهکارن 
    کسی که برای بقیه ایثار می‌کنه تا به خودش برسه 
    و وقتی به خودش میرسه
    تازه می‌فهمه که چقدر از اون آدما طلبکار هم هست
    ولی فقط می‌بخشه و رد میشه مثل دریا 
    مثل دریایی که شاید وسعت روح الی رو نشون بده
    مثل دریایی که الی رو می‌رسونه به خودش و خیلی از حقایق رو براش روشن می‌کنه 
    ولی الی دیگه براش مهم نیست چون به خودش رسیده و شیز دان .
    این ماییم که گم میشیم در گم شدنش وقتی که نیست .

    +آخ شایا ... تو منو یاد گذشته ام می‌ندازی ... خیلی زیاد ... و تو قطعا ورژن بهتری هستی 💜
    • author avatar
      ش. قاف
      ۳ تیر ۹۷، ۱۸:۳۸
      الی به خودش رسیده شاید. آره! به خودش رسیده قطعا.
      تمام عمر برای آدما زندگی کرده؛ تمام عمر اسیر خودخواهی دیگران شده. کسی نفهمیده الی رو. دویده و نرسیده. پر از درده ولی هنوز می تونه بادبادک بازی کنه و بخنده. و بعد، برای همیشه دریا باشه. دریایی که شاید ناخواسته بغلش کرده و نمی دونسته چیزی از سرنوشتش..
      » الی مثل دریاست، و به وسعت دریاست.. «
      گم شدیم تو گم شدنش! گیج تر از گیج و آروم تر از آروم!

      + تو مثل ِ خودت نیستی نمی دانی شبیه ِ تو بودن چه عالمی دارد! حال خوب و عجیبیه و خودمون می دونیم فقط. عزیزمی 💜
  • آسو نویس
    يكشنبه ۳ تیر ۹۷ , ۲۲:۵۶
    وقتی درباره الی رو دیدم نمی‌دونستم درباره چیه
    صرفا از بیکاری دیدمش
    اما از ابتدا تا انتها میخکوب بودم
    ترسیدم خندیدم..
    همه حسای توی فیلم رو دریافت کردم و آخر فیلم تازه نفس کشیدم
    درباره الی فیلمی بود که این حرف چخوف رو یادم آورد
    چخوف می‌گه اگه یه جای فیلم یه تفنگ رو نشون بده که به دیوار آویزونه اون تفنگ باید یه جای فیلم بالاخره یکی رو بکشه
    در واقع تمام عناصر توی فسلم و یا داستان باید به کار بیان و چیزی بی برنامه ریزی نباشه!
    • author avatar
      ش. قاف
      ۳ تیر ۹۷، ۲۳:۱۷
      ببین واقعا دوربین توی دریا که می ره حس می کنی داری غرق می شی
      می خواد بشینه سر سفره خودتو جمع می کنی که همه جا شن
      کسی کتک می خوره دردت می گیره
      خورده شیشه ها رو می خوای بگیری نریزه رو زمین
      ماشینو هل میدی زودتر از گِل درآد..
      واقعا کار خودشو بی نقص انجام می ده تو انتقال موقعیت و احساس.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.