تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


حرفها و فکرهای بی شماری هستند، که مطمئنم اگر هر وقت و هر جای دیگری - و منظورم از جا، لزوما موقعیت مکانی و جغرافیایی نیست؛ و بیشتر از موقعیت روحی و زمانی و اتمسفر حال ِ حاضر ِ زندگی ام حرف می زنم. -  غیر از حالا و اینجا رخ داده بودند، خیلی، خیلی مفصل تر از اینها می نوشتمشان - حداقل برای خودم.

اما، بی رغبتی مطلقم به بازگویی ِ تمام آنچه رخ داده بود و نداده بود، تعجبم را برانگیخت - تعجبی توام با بی خیالی. و آسودگی ِ عجیبی که شاید کمتر پیش می آمد در وجودم احساس کنم.

مطمئنم اگر هر وقت و هرجای دیگری غیر از حالا و اینجا، چنین موقعیتی را تجربه کرده بودم، خیلی بیشتر از اینها به ش می پرداختم. اما خب، خاصیت ِ زندگی هم همین است دیگر. انحصار! انحصار ِ پدیده ها به لحظات. همین موقعیت، همین حال و همین عوارض جانبی اند که یک شرایط خاص و منحصر به فرد را رقم می زنند. خاصیت ِ این حرفها همین بود؛ که در همین شرایط رخ دهند.

می دانی، حتی همان موقعی که خیلی، خیلی از افکارم لبریز شده بودم، تنها یک جمله برای خودم نوشتم. و همان یک جمله را هم، چند دقیقه بعد که آشفتگی ِ آنی ام فروکش کرد، پاک کردم. و همه اینها از همان آسودگی ِ غریبی سرچشمه می گیرد که بعد از مدتها درگیر ِ این ماجراها و مشتقات شان بودن به آن دست یافته ام. و خیال ِ دستیابی به این آسودگی، ته ِ دلم را قرص می کند، اطمینانم می بخشد. اما وابستگی را، بیش از پیش در رفتار و ناخودآگاهم و تمایلاتم احساس می کنم، و همان قدر که آسودگی ام دلم را گرم می کند، فکر ِ وابستگی دلم را می لرزاند، می ترساندم.

حالا هم، ترجیحم همین است که بیش از این، چیزی ننویسم. این را یاد گرفته ام که بعضی چیزها را نباید نوشت، نباید گفت .. طراوت و خاص بودنشان، خاص ماندنشان، « خوب » ماندنشان، به همین ناگفته ماندن است. از چاردیواری ِ خیال که بیرون بریزند، رنگ و بوی شان می پرد.

سبکبالم - به سبکبالی ِ یک پروانه؛ و در عین حال، می ترسم. و همین حال ِ توامان ِ سیاه و سفید است که لبخند بر لبم می نشاند.

لبخند ِ عمیق.


​زمان می برد تا جای خود را، در قلب ِ کسی بیابی، اما می شود. مطمئنم که یک روز، بالآخره می شود.

ش. قاف ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۱ ۵ ۲ ۵۰۵

تماس برقرار شده (۵)

  • یکــ مَنــــ
    پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۰۱:۰۹
    بعضی متنها هست آدم دلش می خواد فقط بخونه
    بدون اینکه نظری بده راجع بهشون
    این از اون متناس
    • author avatar
      ش. قاف
      ۱۷ خرداد ۹۷، ۰۱:۱۹
      خوشحالم که می‌خونی
      و خوشحالم از حضورت :)
  • ع. ا.
    پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۰۱:۱۱
    احساس می‌کنم فرزندم بعد از یه مدت تنهایی بازی کردن، دوباره تصمیم گرفته با دنیای اطرافش آشتی کنه.
     و همچنین احساس بی‌خبری هم دارم. :|  تف تو کنکور یا چی؟
    • author avatar
      ش. قاف
      ۱۷ خرداد ۹۷، ۰۱:۱۸
      امیدوارم دو روز دیگه با برگشتن به کنج عزلتم نا امیدت نکنم
      گرچه همین الانشم مطمئن نیستم بیرون اومده باشم - برعکس اتفاقا. =))
  • آسو نویس
    پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۰۲:۰۸
    می‌دونی کرما چه پروسه‌ای رو طی می‌کنن برای پروانه شدن؟دوماه حدودا..اولش می‌چرخن دورخودشون خوش می‌گذرونن غذا می‌خورن..تو اینترنت نوشته بود نزدیک پیله کردنشون که میشه دیگه غذا نمیخورن..می‌شینن یه گکشه و بعد آروم آروم تصمیم به پیله کردن می‌گیرند.بیست روز می‌مونن اون تو و بعد بیست روز پروانه می‌شن..
    شبیه ما..
    وقتی قراره رشد کنیم وقتی قراره پوست بندازیم و برسیم به مرحله بالاتر می‌ریم تو انزوا و بعدش پروانه می‌شیم و سبکبال می‌شیم مثل پروانه..
    و نتیجه.اش اینه که انزوا همیشه بد نیست..
    این که حس پروانه داری منو یاد این انداخت
    • author avatar
      ش. قاف
      ۱۷ خرداد ۹۷، ۲۱:۲۴
      شک دارم که هنوز به موعد ِ پروانه شدن رسیده باشم. خیلی راه تا پروانگی مونده!
      ولی، دلتنگی ِ یه پروانه، به اندازه ی انزوای دوران پیله بستنش غمگینه.
      دلتنگ شدن، غمگین شدن، اجتناب ناپذیر که نیست - حتی برای یه پروانه که یه روزی با پروانه شدن، اوج سعادت و سبکبالی رو توو وجودش احساس کرده.
      هست؟!
  • Neg
    پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۱۸:۵۵
    در مورد این که یه سری چیزا رو نه باید نوشت و نه باید گفت شون شدیدا موافق‌م باهات! و بعضا پیش می‌آد بخوای برگردی و بگی‌شون به یکی، ولی نمی‌تونی و این تا یه حدی آزاردهنده‌س، هر چند تحملش اجباری‌ه، چون می‌دونی قرار نیست اون حرفا رو به کسی بگی و بهتر هم همین‌ه.
    و، خط آخر. آخ.
    • author avatar
      ش. قاف
      ۱۷ خرداد ۹۷، ۲۱:۲۰
      و بدترین حالتش می‌دونی چیه؟!
      این که بدونی، و می‌دونستی که نباید بگی، و مقاومت کردی، و نگفتی، ولی تهش دقیقا همون‌جایی که حس کردی داری از انبوه حرفات خفه می‌شی، مجبور شده باشی که بگی.
      و حالا سنگینی ندامتش رو دائم روی شونه‌هات حس کنی.
  • مینا ..
    جمعه ۱۸ خرداد ۹۷ , ۰۷:۱۶
    إن أرادَنی الله بِضُرٍّ هل هنَّ کاشفاتُ ضُرِّه
    أو أرادَنی بِرَحمَةٍ هل هُنَّ مُمسِکاتُ رَحمَتِه
    .
    .
    وقتی گفتن و نگفتنش فرقی نداره 
    نگفتنش قطعا بهتره ! 
    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۵ خرداد ۹۷، ۰۱:۰۵
      چقد قشنگ..
      قطعا بهتره. اگه سنگینیش مجنونت نکنه!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.