تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


با من بگو که چرا این‌قدر خسته‌ایم پگاه؟

خسته ی کدام بنی‌بشری، کدام نامعادله‌ای شدیم؟
روح ِ من خستگی ِ که را به دوش می‌کشد وقتی از وجود ِ خود هیچ دردی ندارد؟
بیا و فقط با من بگو که مسبب تمام ِ این خستگی‌ها، یک روز ِ نزدیک تقاص‌اش را پس می‌دهد !
بیا و بگو که روزی، کسی، تقاص ِ تمام ِ خستگی‌هایی که حق ِ من نبود و سهم ِ من شد را به جان می‌خرد.
بگو که بی‌گناه نمی‌سوزم ..
خستگی ِ تمام ِ آدم‌های دنیا را از شانه‌های بی‌رمق ِ من بردار ..
 همان‌جایی که تمام معادلات ِ کائنات به‌هم می‌ریزند، همان‌جایی که منطق ِ شکست‌ناپذیر ِ جهان، وارونه می‌شود، که چرخه ی حقیقت و طبیعت، از مسیر دایره‌وار ِ خود منحرف می‌شوند،
آن گره ِ کور ِ کور ِ کور را از قلب ِ من باز کن.
گره‌ی کائنات را از قلب ِ بی‌گناه ِ من باز کن.
قلب ِ بی‌گناه ِ من!
تو قربانی ِ خستگی‌های ناگزیر ِ منطقی‌ترین چرخه‌های معیوب ِ جهان شدی.
قربانی ِ خستگی‌های کسی که حواس‌اش نیست.
تمام غصه ی تو از همان‌جایی آغاز می‌شود که شانه‌های ریاضیات از هق‌هق ِ خفه و بی‌صدایی به لرزه می‌افتند.
همان‌جایی که نور، همپای پیرمرد ِ هشتاد ساله‌‌ی فرتوتی قدم می‌زند.
همان‌جایی که دیگر عکس العمل ها به پاسخ ِ هیچ عملی به پا نمی خیزند.
همان‌جایی که شیطان برای آدم و حوا پشت چشم نازک می‌کند و به حال خود رها شان می‌کند تا برای خود در بهشت جولان دهند.
همان‌جا که زمین از دور ِ خود چرخیدن سرگیجه می‌گیرد و یک گوشه کز می‌کند.
همان‌جا که سیاه‌چاله ها هرچه فرو داده اند بالا می‌آورند.
همان‌جا که خورشید قهر می‌کند و نمی‌تابد.
از نفس افتادگی های یک جهان اشک می‌شود و بر گونه های تو می‌غلتد.
خستگی‌های یک ابدیّت است که بر جان ِ تو سنگینی می‌کند عزیز ِ من.

 

ش. قاف ۰۸ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۹ ۴ ۳ ۴۶۲

تماس برقرار شده (۴)

  • ع. ا.
    سه شنبه ۸ خرداد ۹۷ , ۱۴:۰۰
    خستگی‌های یک ابدیّت.
    فکر می‌کنم فقط تویی که دقیقا می‌دونی خسته بودن به چه معنایی‌ه.
    • author avatar
      ش. قاف
      ۸ خرداد ۹۷، ۱۶:۲۱
      غم انگیزه، نه؟!
      حالا دیگه می تونم بشینم و برای خودم گریه کنم.
  • Neg
    سه شنبه ۸ خرداد ۹۷ , ۱۴:۰۱
    خط هیفده،
    و همین‌طور تمام تصویرایی که آوردی جلو چشمم با نوشتنت.
    کم مونده تا ببینمت؛ داره تموم می‌شه این یه ماه هم...
    • author avatar
      ش. قاف
      ۸ خرداد ۹۷، ۱۶:۲۱
      :)
      کم مونده.
  • نیلوفر
    چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷ , ۰۰:۱۶
    خدایا .
    • author avatar
      ش. قاف
      ۹ خرداد ۹۷، ۰۰:۳۴
      مطمئنم خدا هم مثل من دوست داره صداتو وقتی اسمشو می‌گی.
  • آسو نویس
    چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷ , ۲۳:۰۰
    بذار به زودی یه چیزایی می‌خوام در این باب بنویسم
    این‌جا نمی‌گم که اون‌جا فلان‌
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.