پُر شدن چشمامو نتونستم کتمان کنم. فکر کنم فهمید. جتما فهمید.
سرم رو انداختم پایین. نفهمیدم کجا می رم. رفتم. فقط رفتم.
رفتم و احتمالا آدمای دیگه ای هم پشت سرم اومدن.
بی صدا از پله ها پایین رفتم. متین. با وقار.
نور آفتاب چشمامو زد. احتمالا سگرمه هام رفت توو هم. با ابهت. مثل همون لقبی که همیشه بهم می دن. احتمالا با چاشنی عصبانیت.
کی می دونست که دیگه عصبانیت معنی نمی داد واسه م.
شکسته تر از گسل. گرفته. مثل خورشید بودم که پناه گرفته بود پشت ابر برای پاک کردن اشکش.
متین و آروم نشستم یه گوشه. زیر آفتاب. مثل یه زن شصت ساله زانوهامو تکیه گاه آرنجام کردم و پیشونیمو به دستای به هم گره خورده م تکیه دادم.
اخم و فیگورم ، یه زن شصت ساله بود. و حالا،
اون زن شصت ساله ی خسته، مثل یه دختر بچه ی شیش ساله اشک می ریخت.
مثل یه دختربچه شیش ساله که عروسکش زخمی شده باشه نفس نفس می زد بین اشکاش.
دماغش رنگِ دماغ هویجی یه آدم برفی بود.
بین گریه هاش مهربون تر از همیشه لبخند می زد. فقط می گفت « هیچی. » و لبخند می زد.
کسی رو پیش روی خودش می دید که آینه ی دق این روزهاش بود.
آینه ی دق دلش نمی اومد توی اون شرایط هم آینه ی دق باشه.
خودشو راضی کرد. برگشت. گفت من دارم می رم.
دختربچه ی پیر لبخند زد. گفت برو. ولی دلش طاقت نیاورد. شکست. بغض زن شصت ساله. آبنبات دختر شیش ساله.
گفت اینجوری نمی رم ها. لحنش همیشه همینه. ولی نمی تونست آینه دق باشه.
دختربچه دست داد. گفت برو.
دور شدنش رو تماشا کرد.
گفت من چه کار کنم اینو آخه؟!
خندید.
شکست.
رفت.
تماس برقرار شده (۵)
ع. ا.
پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷ , ۰۰:۳۱ش. قاف
۲۷ ارديبهشت ۹۷، ۱۹:۴۱Neg
پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷ , ۰۲:۰۴ش. قاف
۲۷ ارديبهشت ۹۷، ۱۹:۴۲آسو نویس
پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷ , ۱۸:۲۴ش. قاف
۲۷ ارديبهشت ۹۷، ۱۹:۴۳نیلوفر
جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷ , ۰۰:۱۳ش. قاف
۲۸ ارديبهشت ۹۷، ۱۳:۰۵مینا
شنبه ۲۹ ارديبهشت ۹۷ , ۱۵:۲۰ش. قاف
۳۱ ارديبهشت ۹۷، ۱۵:۳۲