سه و سی و هفت دقیقه ی صبحه. خسته م و برای فرار از خستگیام می خوابم. خسته تر می شم. ولی بازم خوابم نمی بره.
+ از دست آدما ناراحت نشید. چون ممکنه بعدا بفهمید نه بی توجه بوده ن، نه عمدا فراموش کرده ن. فقط ممکنه زیادی خسته باشن برای به یاد سپردن تاریخ های مهم. :|
+ خیلی کارا هست که تو دلم مونده انجام بدم. خیلیاشونو می دونم، خیلیاشونم نه. فقط می خوام بدَوَم. انقد بدوم تا جونم درآد و به هیچ جا نرسم. بعد ولو شم رو زمین.. بارون بباره و صورتمو خیس کنه. صدای خنده ی آدمایی که دوستشون دارم بپیچه توو گوشم.. اشک و نمِ بارون قاطی شه. باید یه جایی خالی شم. فقط می دونم که با خواب نمی تونم فرار کنم از خستگیم. فقط تشدیدش می کنه. پمپاژش می کنه به تمام بدنم.
+
They say it’s what you make, I say it’s up to fate
..It’s woven in my soul, I need to let you go
زشت نیست که انقد دارم پُست می ذارم؟ :|
تماس برقرار شده (۳)
آسو نویس
چهارشنبه ۱۸ مرداد ۹۶ , ۰۶:۲۲ش. قاف
۱۸ مرداد ۹۶، ۱۲:۵۲+ پارک ملتتت. اواسط شهریور.. که درختا هنوز جون دارن ولی زمین پر از برگای زرده. پاییزِ معلق بین رسیدن و نرسیدن!
+پست گذاشتنم جداً زشته. حالا اگه پست درست و حسابی می ذاشتم باز یه چیزی. :|
به خودت نگو زشت. بز.
ع. ا.
جمعه ۲۰ مرداد ۹۶ , ۰۲:۴۶ش. قاف
۲۰ مرداد ۹۶، ۱۵:۲۰ع. ا.
جمعه ۲۰ مرداد ۹۶ , ۱۶:۵۹