بودنت، برایم بیش از هر چیزِ دیگری، به تاریکیِ نیمهشب های اواخر زمستان شبیه است. خسته ات نمی کند، دلزده ات نمی کند. می توانی چشم بدوزی به ماه، نور مهتاب بتابد به شهر و از دلگیریِ خیابانِ خلوت و اتاقِ ساکت بکاهد و ظلمات را درهم شکند. می دانی؟ شباهتش در همین است. هرگز تاریکِ مطلق نیست، اما اگرهم باشد، تاریکی اش هم دلنشین است. چشمانت به تاریکی عادت می کند و بیخبری از اتفاقاتِ جهانِ اطرافت، بیشتر در تاریکی غرقت می کند.
حس عجیبیست تعلیق در تاریکی غلیظ نیمه شب. انگار که زمان در دنیای اطرافت متوقف شده باشد. انگار که دنیای تو، به وقتِ جهانی دیگر تنظیم شده باشد و ساعت به وقت دنیای تو را، تنها کسی بداند که خداوندگارِ این جهانِ تاریک است.
می خواستم بگویم از وقتی که رفتی، نیمهشبِ زمستانیِ زندگی ام هم به پایان رسیده و بعد از تو هیچ بهاری در راه نیست. تا ابد زمستان است اگر نخواهی برگردی. با رفتنت چراغهای سالن سینما روشن شده و دیگر خبری از تاریکی نیمه-مطلقی که مهتاب شبها و سوسوی نور امیدش، تو و ستارگانِ آسمانش، چشمانت بودند، نیست. می خواهم بدانی که نور این سالن چشمانم را می زند. می دانم که به روشنایی عادت می کنم اما هرگز نمی توانم این دنیا را بی تو به تماشا بنشینم. سقوط کرده ام به دنیای آدمها و نمی خواهم باور کنم که دنیای دیگری هم جز دنیای تاریک و بی انتهای بودنت هست. نمی خواهم دور و اطرافم را ببینم وقتی تو در گستره ی افقِ دیدِ من نباشی.
هرکس در پهنه ی این آسمان آبی، برای خودش ستاره ای دارد اما من، هرگز ستاره ای نداشته ام. بیا و ستارگانِ چشمانت را به من هدیه کن تا تمامِ ناتمامِ آرزوهایم را در ستارگان بَختم بریزم.
* تو، تا ابد تکه ای از وجودم خواهی بود.
* تو اون شامِ مهتاب
کنارم نشستی
عجب شاخه گل-وار
به پایم شکستی..
_________________
*کپی نکنید.( گرچه ارزش کپی شدن ندارد.) باتشکر.
تماس برقرار شده (۲)
ع. ا.
پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۶ , ۱۵:۴۶ش. قاف
۳۱ تیر ۹۶، ۱۸:۳۳#خیلیم_باربط_بود_گم_بشو
Neg
جمعه ۳۰ تیر ۹۶ , ۱۵:۰۰ش. قاف
۳۱ تیر ۹۶، ۱۸:۲۹نگن طرف فکر کرده خیلی شاخه که متنشو کپی کنن :-چرتگو