صدا، اگر جادو نباشد، قطعا چیزی شبیه آن است. صدا می تواند به دوردست ترین نقاطِ روح آدمی رخنه کند؛ اجسام و افکار را درهم بشکند، خراب کند، و از نو بسازد. و امان از برخی صداها..
از صدای موج دریا و نم نم باران که بگذریم، بعضی آدمها عجیب با صدایشان جادو می کنند. هرچند صدایشان مانندِ گویندگان دلنشین نباشد، تا مغز استخوان نفوذ می کند، جانِ انسان را به دردِ عمیقی توام با شیفتگی و سرمستی دچار می کند. در اوج دلتنگی یا خوشحالیِ مفرط، پژواک صدای شان در گوش زنگ می زند، در مغز می پیچد. شاید این خاطره ی صدایشان باشد، نه خود صدا. آن مهربانیِ خالص، آن حسّ خوبِ نهفته در کلمات شان باشد که در یاد ماندگار می شود و با هر تلنگرِ کوچک، در هر ضربان به تمام بدن پمپاژ می شود و حسِ سرخوشی را در وجودِ هرکس زنده می کند.
و شما قطعا، کسی را به یاد آورده اید که هربار، با شنیدن صدایش، قلبتان تندتر از همیشه تپیده است.
:همیشه دوست داشتم از آن دست کسانی باشم که صدایشان جادو می کنند. خوش صدا، مانند گوینده های قصه ی شب رادیو. از آنهایی که هرچند بسیاری شان را نشناسیم، با شنیدن صدایشان قلبمان در سینه فرو می ریزد.. حیف که خداوند چنین نعمتی را به من عطا نکرده.
___________________
تنها صداست که می ماند، قطعه ای فریبرز لاچینی.
بشنوید.