نه دلشکسته ام نه غمگین نه عصبی نه مغموم.
من فقط خسته ام.
از آدمها خسته ام.
از آدمهایی که نمی توانند دیگری را، بی نیش و کنایه، فارغ از تمایز عقایدشان قبول داشته باشند خسته ام.
از یا رومی روم یا زنگی زنگ هایی که از قضا هم رومی و هم زنگی هاشان آزارم می دهند خسته ام.
از میانه روی از بلاتکلیفی خسته ام.
فکر می کنم شاید کار درست را همان ها می کنند. همان ها که حداقل اش تکلیفشان را می دانند.
اما من از اشتباه کردن، از اشتباه بودن، خسته ام.
من فقط می خواهم بخوابم. آن قدر طولانی که بیدار شدن را میانه ی رویاها فراموش کنم..
فقط می خواهم بخوابم.
این اولین پُستیه که کامنتاشو می بندم.