تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

صدا، اگر جادو نباشد، قطعا چیزی شبیه آن است. صدا می تواند به دوردست ترین نقاطِ روح آدمی رخنه کند؛ اجسام و افکار را درهم بشکند، خراب کند، و از نو بسازد. و امان از برخی صداها..

از صدای موج دریا و نم نم باران که بگذریم، بعضی آدمها عجیب با صدایشان جادو می کنند. هرچند صدایشان مانندِ گویندگان دلنشین نباشد، تا مغز استخوان نفوذ می کند، جانِ انسان را به دردِ عمیقی توام با شیفتگی و سرمستی دچار می کند. در اوج دلتنگی یا خوشحالیِ مفرط، پژواک صدای شان در گوش زنگ می زند، در مغز می پیچد. شاید این خاطره ی صدایشان باشد، نه خود صدا. آن مهربانیِ خالص، آن حسّ خوبِ نهفته در کلمات شان باشد که در یاد ماندگار می شود و با هر تلنگرِ کوچک، در هر ضربان به تمام بدن پمپاژ می شود و حسِ سرخوشی را در وجودِ هرکس زنده می کند.

و شما قطعا، کسی را به یاد آورده اید که هربار، با شنیدن صدایش، قلبتان تندتر از همیشه تپیده است.

 

:همیشه دوست داشتم از آن دست کسانی باشم که صدایشان جادو می کنند. خوش صدا، مانند گوینده های قصه ی شب رادیو. از آنهایی که هرچند بسیاری شان را نشناسیم، با شنیدن صدایشان قلبمان در سینه فرو می ریزد.. حیف که خداوند چنین نعمتی را به من عطا نکرده.

___________________

تنها صداست که می ماند، قطعه ای فریبرز لاچینی.

بشنوید.

http://uupload.ir/view/2vqs_only_sound_remains-_lachini.mp3


ش. قاف ۹۶-۳-۳۰ ۲ ۰ ۴۳۵

ش. قاف ۹۶-۳-۳۰ ۲ ۰ ۴۳۵



من چی ام؟ یه بچه اژدهای نقره ای با خال خالی های سبزِ کمرنگ. یه بچه اژدها که همش غرغر می کنه و  آرزوش اینه که فضانورد شه و خوابیدن رو حتی بیشتر از شکارِ گوزنِ شاخدار و خوکِ وحشی دوست داره. بخش اعظمی از شبانه روز رو می خوابه و وقتی تو خواب خر و پف می کنه صدای فیش فیش می ده و از دماغش آتیشای کوچولو می زنه بیرون. اگر از خواب بپرونیدش، ممکنه بشه بعدا خاکسترتون رو ریخت تو آتیش تا جلز ولز کنه. بستنی و پاستیل رو قدّ بالشتِ نَرمالو ش دوست داره.
دار و درخت دوست داره، خیلی م دوست داره. از طبقه پایینی صدر هم خیلی خوشش می آد، چون پر گُل و بُتّه ست. دوست داره این قاطر برقی هایی که از اونجا رد می شن و چپ چپ نگاهش می کنن رو جزغاله کنه ( کور شید عقب مونده ها.اژدهاست دیگه. چیه مگه؟ نگاه داره؟)و بشینه با خیال راحت همّه ی درختای اونجا رو بخوره تا برن بشینن تهِ تهِ شیکمش و باهاش حرف بزنن و هیچ وقت تنهاش نذارن.
دوست داره بره فضا ولی حیف که هیچکدوم از سفینه های خطّی اژدها سوار نمیکنن.
اگر قرار باشه تو زندگی بعدیش چیز دیگه ای باشه، دلش می خواد یه ابر باشه، یه ابر گوگولوی پفکی. که وقتی دلش میگیره، اشک هاش گوله گوله بیفتن پایین رو سر بچه ها. اونا هم ذوق کنن و بدو بدو کنن زیر اشکاش.
آخه آدم اژدها که باشه، اشکش هیچ فایده ای نداره، هیچکی غصه هاش رو نمی خَره. لااقل اگه ابر باشه، گریه هاش آدما رو خوشحال می کنه، درختا رو سبز می کنه، به حیوونا جون می ده..
چون هیچکس بچه اژدها های خسته ای مثل من رو بغل نمی کنه، نازنمیکنه. همش تنهان. همش مجبورن عوضِ گریه کردن، بخوابن تا غصه هاشون کُپه نشه بمونه تو قلبِ کوچولوشون.


ش. قاف ۹۶-۳-۲۴ ۳ ۴۱۳

ش. قاف ۹۶-۳-۲۴ ۳ ۴۱۳


انگار ما آدما م گاهی نمی فهمیم چی می گیم. یعنی شاید در لحظه بدونیم چی داریم می گیم، شایدم بدونیم چی می خوایم بگیم، ولی از حرف هایی که بعد از اون تصمیم به زبون می آریم، چیزی نفهمیم. فقط بدونیم که من می دونم که داشتم به چه چیزی فکر می کردم، اما اینکه چه چیزی رو ابراز کردم، نمی دونم. ازم نپرس که حرفهایی که زدم کدوم یکی از افکارم بودن، چون حتا مطمئن نیستم که افکارِ خودم بوده باشن.

انگار در آنِ واحد، هجوم کلماتی رو به سمتِ مغزت احساس می کنی که هرگز به ذهنت خطور نکرده بوده ن. و بعدها که فکر می کنی بهشون ( اگر چیزی ازشون یادت بمونه البته، چون ان قدر هجومشون ناگهانیه که حتی فرصت فهمیدن شون رو هم پیدا نمی کنی، چه برسه که به یاد بسپری شون.) تنها چیزی که از خودت می پرسی اینه که من این حرفا رو زدم؟ واقعاً؟ برمیاد از من چنین چیزی؟

و این، دقیقا همون حسی ه که همیشه بعد از مرور کردن متن های قدیمی م پیدا می کنم.

حتا الآن هم نمی دونم چی دارم می گم. ولی احتمالا شما می فهمید. همیشه همینه. صاحب نظر هاج و واج از افاضات خویش و مخاطب غرق اندر اظهاراتِ او.

____________________________________

 سنجاق یک: سلام.

خوشحالم که هستید و وبلاگم رو می خونید چه بسا ارزش خوندن نداشته باشه.

ولی اگر می خونید، و درباره ی حرفهام نظری دارید، حتما برام بنویسید.

واقعا خوشحال می شم.

اینجا درباره احساساتم، و حرفهای نگفته ای که تو دلم مونده ن می نویسم. ( توضیحات وب رو در سمت چپ بخونید. )

هر چند وقت یکبار رفرش کنید صفحه م رو، بودنتون افتخاره.:) heart

 


ش. قاف ۹۶-۳-۲۳ ۳ ۱ ۴۲۲

ش. قاف ۹۶-۳-۲۳ ۳ ۱ ۴۲۲


« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.