تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


عزیز کوچک من؛ سلام.

هرگز برای تو آرزو نخواهم کرد که روزگارت بی درد بگذرد. نه تنها به این خاطر که زندگی بدون درد نمی شود، که چون درد ِ بی دردی، طعم شیرین روزهای خوب را هم از یاد تو خواهد برد. اما از میان همه، یکی را برای تو نمی خواهم و افسوس که روزگار ِ گذشتن ها و رفتن های پیوسته با ساز من نمی رقصد. عزیز کوچک من، کاش می شد هرگز ندانی "رفتن" چه قدر درد دارد. که تاریخ، با تمام بلندی اش، و جهان با تمام وسعتش، چه قدر برای آخرین خداحافظی، کوتاه و برای آخرین آغوش، کوچک است. شاید تا آخرین لحظه ی وداع، ندانی که بعضی فاصله ها تا ابد طول می کشند؛ صحبت می کنی، می خندی، دست تکان می دهی، اما معنی فاصله را درست همان لحظه ای می فهمی که در ِ خانه را می بندی و گلویت درد می گیرد. لحظه ای که فرودگاه را می بینی و این همه دلتنگی را. می بینی؟ آن جا به قلب آدم ها اضافه بار نمی زنند؛ که اگر قرار بود بار دلتنگی ِ آن یک ذره قلب را بریزند توی چمدان، تمام چمدان های دنیا هم کم بود. 

عزیز کوچک من! در را که ببندی، گلویت که درد بگیرد، فاصله را که باور کنی، معنی خیلی چیزها برایت تغییر می کند. در را که ببندی، بین تو و خانه، بین تو و رفیق، بین تو و وطن، یک متر و هزار سال فاصله است.

نمی دانم امروز که این ها را می خوانی، چند سال داری. مطمئنم که دیگر در کف دستم جا نخواهی گرفت، و مطمئنم که دندان های کوچکت به راحتی از پس له کردن برنج بر می آیند. اما تردید دارم که امروز، تازه تقسیم دو رقمی ها را یاد گرفته ای، یا اینکه از خانه ی من رفته ای و با کوچک ِ آمده ی خودت زندگی می کنی. 

اما می خواهم بدانی که هر چه قدر هم قدت بلند شده باشد، یا که دکتر، معمار، خلبان، فضانورد، ملوان، مهندس، حقوقدان، دانشمند یا هنرمند بزرگی شده باشی، هنوز هم عزیز کوچک منی. پس مدادرنگی هایت را بردار و زمین کوچکمان را نقاشی کن؛ سبز، زرد، قرمز، صورتی، آبی، نارنجی، حتی سیاه. دست هم سن و سال هایت را بگیر، از حماقت جاه طلبانه ی ما و اجداد ما عبور کن و به ریش خودخواهی غم انگیز ما بخند. همه ی پاسپورت ها و چمدان ها و فرودگاه ها و فاصله ها و خداحافظی های دنیا را توی کمد تشک های خانه ی مامان بزرگ - که می دانی به اندازه ی همه ی دنیا جا دارد - قایم کن. دست دوستان کوچکت را بگیر و بخند و بخوان و خط خطی های کج و معوج زمین کوچکمان را پاک کن. دنیای بی فاصله ات را بساز عزیز کوچک من! همین یک دانه درد را برای هیچ کس نخواه. کاری کن هیچ کس موقع بستن ِ در، گلویش درد نگیرد.

به مرزهای جهان ما بخند و به حماقت بی مرز ما؛ کاری کن بشود آدمی، وطنش را، مثل بنفشه ها، با خود ببرد هر کجا که خواست..

ش. قاف ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۵۳ ۴ ۱ ۳۶۴ برای تو؛ کوچک ِ نیامده ام.

تماس برقرار شده (۴)

  • مـارﮮ :)
    سه شنبه ۲۸ خرداد ۹۸ , ۰۸:۳۴
    چقد زیبا بود
    با خوندنش بغض گلوم و گرفت
     رفتن درد بزرگیه
    چه وقتی که بری
    چه وقتی که برن
    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۸ خرداد ۹۸، ۱۳:۴۶
      عزیزم! :*
      امیدوارم یک روز جبر رفتن وجود خارجی‌ش رو از دست بده.
      اون روز دیگه گلومون درد نمی‌گیره.
  • نباتِ خدا
    سه شنبه ۲۸ خرداد ۹۸ , ۱۷:۵۹
    خیلی خیلی قشنگ بود :)
    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۹ خرداد ۹۸، ۰۰:۵۸
      قشنگ می‌خونی:*
  • آسو نویس
    يكشنبه ۲ تیر ۹۸ , ۲۱:۱۱
    هربار این شعر رو می‌خونم با خودم می‌گم یعنی چندتا آدم این شعر با حسرت خوندن و گفتن کاش
    اون موقع چه حالی داشتن
    کی ترکشون کرده
    یا کیا رو ترک کردن 
    و مهم‌تر از اون شفیعی چی حس کرده که این شعر رو گفته
    تصور کن دیدن ماشینایی که نزدیک عید بنفشه‌ها رو حمل می‌کنن و شفیعی که این صحنه رو می‌بینه
    و تطبیقی که می‌ده
    بی‌نظیره این آدم!
    • author avatar
      ش. قاف
      ۳ تیر ۹۸، ۲۳:۲۰
      نزدیک عید رو تصور نکرده بودم :))
      ولی اینکه کسی چه‌قدر دلش بگیره که آرزو کنه کاش می‌تونست وطنشو ببره با خودش.. خیلی غمگینم می‌کنه..
      واقعا حس می‌کنم هیچ شعری انقدر ملموس قلبمو درد نیاورده بود.
      غمگین ترین و وامونده ترین مدل آرزو.
  • آسو نویس
    چهارشنبه ۵ تیر ۹۸ , ۱۴:۲۹
    دم عیدش رو از یه‌سال پیش یادمه..دقیقاً نزدکی عید بود و زنگ آخر
    معلم النپیاد اومد سرکلاس و نوشت این شعر رو گوشه تخته
    و برگشت گفت تصور کنین این صحنه رو و مونده تو ذهنم..
    • author avatar
      ش. قاف
      ۸ تیر ۹۸، ۰۱:۱۴
      باید سال بعد برم ببینم بنفشه ها رو چه‌جوری می‌برن هرجا دلشون خواست..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.