تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


دمغ و غصه دار و بی حوصله، روسری کوچکی به سر زده بودم که حتی نصف موهام را هم به زور می پوشاند. از اتاق بیرون آمدم، و دیدم اش. نه توی عکس های یادگاری بود و نه فیلمهای کپچر شده از نگاتیو های قدیمی. از نزدیک دیدمش این بار. از نزدیک ِ نزدیک. چیزی که همیشه آرزویش را داشتم؛ آرزوی سورئالی که از تمام آرزوهای بچگانه ی دیگرم نشدنی تر می نمود همیشه. انگار از عدم، از گذشته، از بهشت آورده بودند اش وسط ِ خانه. بانمک بود و آرام، با لبخندی شیطنت آمیز و در عین حال مظلوم و دوست داشتنی. می خواستند بهم ثابت شود عادت هایی که از همان ابتدای عمر داشته ام حالا توی ناخودآگاهم خانه کرده اند و تکرارشان می کنم بی اینکه بدانم چرا. بی اینکه حتی از خودم بپرسم چرا؛ و آن بچه، سراپا ادله بود برای ادعاشان، با آن روسری ِ کوچکی که با بی دقتی زیر چانه اش گره زده بود. شاید صدای خودم را شنیدم که گفتم « عزیز دلم. » و در آغوشش گرفتم، با چشمان خیس. و او همچنان لبخند می زد، با چشمان آرام و بانمک.

دیدمش، و نه توی عکس یادگاری بود و نه توی فیلمهای کپچر شده از نگاتیو های قدیمی. جایی که بُعد ِ ناشناخته ی حقیقت بود، جایی همه ی ابعاد ِ جهان را به هم گره زده بود. بهم خوردن ِ زمان و مکان و خاطره بود.. خاطره بود. 

شایای کوچک را از گذشته، از آینده، از بهشت، از لای عکسهای یادگاری و نگاتیو های کپچر شده بیرون کشیدم و در آغوش گرفتم. وسط ِ جهانی که جایی میان ِ نقطه ی تصادف ِ خاطره و آرزو پدید آمده بود.

و بیدار شدم از خواب. کاش می شد تا همیشه خواب می ماندم.

: خب، بالاخره میان سیل ِ یکی یکی خط خوردن ِ بزرگترین آرزوهای زندگی ام هم، یک جایی، یک آرزویی باید برآورده شود که توان ِ هیجانزده کردن ِ آدم را داشته باشد بعد از این همه کابوس و نا امیدی. حتی اگر خواب باشد. حتی اگر تمام شود..

ش. قاف ۱۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۲۵ ۲ ۵ ۳۵۳

تماس برقرار شده (۲)

  • ع. ا.
    دوشنبه ۱۸ تیر ۹۷ , ۱۱:۲۷
    شایای کوچک! من اگه می‌دیدمش، قورتش می‌دادم. :-چشم‌قلبی
    • author avatar
      ش. قاف
      ۱۸ تیر ۹۷، ۲۱:۰۷
      منم کم مونده بود قورتش بدم که عوامل محیطی بازداشتندم :)))
  • صخره .
    جمعه ۲۲ تیر ۹۷ , ۱۶:۲۶
    ای جونم که :) 
    و چه قدر با اخر پست موافقم 
    یکیش باید بشه که به ادم هیجان بده 
    که امید بده
    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۴ تیر ۹۷، ۰۰:۵۳
      ای جونم به خودت :)))
      آره واقعا. واقعا. باشه کاش بیشتر مثلشون.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.