تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


به مرحله ای رسیده ام که هر فکر و هر موقعیتی آزارم می دهد. جاده ای را طی می کنم که پر است از دو راهی و از هر طرف که بروم، در نهایت چیزی به جز خستگی عایدم نخواهد شد. هر طرف می روم بن بست است، هرکاری می کنم در انتها به نظرم بیهوده می آید، همیشه ی خدا خسته ام.. نه اینکه خوابآلود باشم؛ نه. از درون خسته ام و این را تنها کسانی می فهمند که روزگاری از درون خسته بوده باشند.

دلم می خواهد همه چیز را نقض کنم چون برای هیچکدام از سوالهایم جوابِ قطعی ندارم. هر کدام از پاسخهایی که برای سوالاتِ شناور در کله ام جور می کنم، بیش از اینکه سبب حل مسئله و رفع مشغله های ذهنی ام باشند، گیج تر ام می کنند و ناراحت تر.. انگار هیچ جوابی برای هیچ کدام از درگیری های ذهنی ام ندارم. انگار که در دنیای من هیچ چیز حل شدنی نیست.

احساساتِ خودم را سرزنش می کنم چون حس می کنم نباید که باشند. دلم می خواست مثل یک بچه ی سیزده ساله ی نرمال کز می کردم گوشه ی خانه، ریاضی می خواندم و آنه شرلی و نقاشی ای، چیزی هم می کشیدم. ذهنم همزمان هزاران جا حضور دارد که حتا نمی دانم کجا.. ذهنم مدام مشغول است به افکاری که کوچکترین اطلاعی درباره چیستی شان ندارم. عجیب نیست؟ مدام مشغول تفکر باشی اما ندانی به چه کسی فکر می کنی؟ چه چیزی ذهنت را مشغول کرده است؟

دلم می خواست وابسته نباشم به چیزها و آدمهایی که نباید. دلم می خواست می توانستم خیلی ها را دوست نداشته باشم. آدمهایی که نمی دانم حتا یک هشتم از حسی که نسبت بهشان دارم، در قلبشان برای من هست یا نه.. نمی دانم چند روزِ دیگر که قرار است دیگر نباشند، چه خواهم کرد؟ دلم به که خوش خواهد بود؟ چه کسانی را می توان جایگزینشان کرد و این قدر دوست داشت؟

کاش بلد بودم نرمال باشم. کاش سَرم برای دردسر درد نمی کرد.

تنها خوبی اش این است که حداقل دارند سعی می کنند حواسشان بِهِم باشد.

 

 

+ من خیلی سعی کردم نرمال باشم. خیلی سعی کردم تو کار بزرگترا انگولک نکنم. ولی نمیشه. یا لااقل من نمیتونم! باهاشون حال میکنم. دوسشون دارم. کاش اونا هم دوست داشته باشن بودنمو!

ش. قاف ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۴۶ ۵ ۲ ۳۸۰

تماس برقرار شده (۵)

  • آسو نویس
    دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶ , ۱۵:۵۵
    ببین من ب شخصه ددس دارن این دردسرا رو
    بودن تو دنیای بزرگ ترا.
    چون تو کوچیک نیستی
    بزرگی و میفهمی..واسه همین از بودن با بزرگ تر از خودت لذت میبری ک ب نظرم بد نیس..زیبا و شاخ هم هست
    • author avatar
      ش. قاف
      ۳۰ مرداد ۹۶، ۲۰:۳۹
      کاش بزرگ نبودم و نمی فهمیدم که همین الانشم مطمئن نیستم باشم.
      شاید اینجوری راحت تر بودم.
      دو پهلو عه کاملاً ! بعضی وقتا شاخ هم می تونه باشه ولی خیلی اوقات اذیت کننده ست.. اینکه حس طرف مقابلو نمی دونی.

  • آسو نویس
    دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶ , ۲۰:۲۴
    و اینکه بگو دیوونم اصن کی خاست عادی باشه هیچ وقت؟
    • author avatar
      ش. قاف
      ۳۰ مرداد ۹۶، ۲۰:۳۹
      .it hurts. a lot
  • Neg
    دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶ , ۲۲:۳۸
    پاراگراف چهارم :-هم ذات پنداری
    و در جواب رسیدنت به جوابایی که قطعی نیست؛ یه اصلی هست تو شیمی اینا، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ. یاد اون افتادم با حرفت. تهش این که تقریبا چیزی قطعیت نداره. :-"
    • author avatar
      ش. قاف
      ۳۰ مرداد ۹۶، ۲۳:۵۳
      یه جایی هم دیگه می بُری از شدت قطعی نبودن هیچ چیز.
      ( حتا جمله ای که گفتم هم قطعی نیست. )
  • ع. ا.
    چهارشنبه ۱ شهریور ۹۶ , ۰۱:۴۰
    ولی به من گفته‌بودی یک شیشم!
    :-اظهار فضل
  • کاف.پ
    شنبه ۶ آبان ۹۶ , ۲۳:۴۹
    از اون جایی که سلام سلامتی میاره سلام میدم جفتمون سلامت شیم ((:
    کلا خوندن متن هات لذت بخشه ولی وقتی میخوام با افکار خودم مقایسه شون بکنم احساس میکنم یک حیوان بار بر دو حرفی هستم /: میدونم توانایی اینو هم ندارم که بخوام اظهار نظر کنم فقط خواستم اعلام بکنم🤗🤗
    • author avatar
      ش. قاف
      ۷ آبان ۹۶، ۲۰:۴۸
      دور از جون بابا، چرا اینطوری میگی به خودت آخه؟! 😂💜
      بابا من چرند ردیف می‌کنم، متوجه نشدنت برمیگرده به چرت بودن سخنان من. داغ نکنه مغزت :)))
      مرسی که هستی به هرحال 😂🌹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.