تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


همیشه  دوست داشته م که وارد فضای سوررئال و داستانها و نمایشنامه های فلسفیِ پیچیده و مفهومی برم و ایده هام رو راجع بهشون پرورش بدم تا توانایی نوشتن و ایده پردازی داشته باشم درباره شون. و ااحتمالا ایده های خوبی هم خواهم داشت اگر پرورش داده بشن؛ امااگر یک چیز و تنها یک چیز وجود داشته باشه که درباره خودم بدونم و مطمئن باشم ازش، اینه که اصلا و ابداً جنبه ی فلسفه و فضای سوررئال و مفاهیم پیچیده ای که نیاز  به ساعتها فکر کردن دارن رو ندارم.=)

همیشه دوست داشته م که دربارشون بیشتر مطالعه کنم و ایده پردازی کنم و بدونم و بنویسم؛ اما می دونم که در اون صورت، به طرز فجیعی غیر قابل جمع شدن می شم و تا ماه ها می مونم تو خلسه.:))))))) چرا؟ چون من از کودکی هم متفکر بودم. ( به خواهرم می گم چرا من خاطره ای از مسافرتای بچگیم یادم نیست؟ میگه چون همش تو هپروت بودی و داشتی فکر میکردی.) برای هر چیزی، -تکرار می کنم هرررررچیزی_ به شدت فکر می کنم و انتخاب و تصمیم گیری از سخت ترین مقوله های زندگیمه؛ چه انتخابِ دوربین یا لنز مناسب یا انتخاب رشته تحصیلی باشه و چه تصمیم گیری درباره اینکه حالا آیس پک شکلاتی بخورم یا شیرموز.

آره من به کوچکترییین مسائل فکر می کنم. انقد فکر می کنم تا مغزم سوت بکشه و وقتی موضوعی رو بعنوان مشغله ی ذهنی برگزینم، یا اون موضوع بیاد بشینه پس کله ی من، بیرون آوردنش کار ائمه ست و به نصایح هزار دوست و آشنا باید متوسل بشم بلکه از فکر دربیام یه ذره. :)))))) بیشترین جمله هایی که تو عمرم شنیدم؟ « انقدر به یه موضوع فکر نکن شایا. »

« تو آخرش یا فیلسوف میشی یا انیشتین یا دیوانه. »

«به خدا لازم نیست انقد سختگیری ! ول کن بره دیگه. »

می خوام بگم که من فلسفه دوست دارم. در کل هم خیلی فلسفی فکر میکنم. اگه دلم بخواد، جمله های فلسفیِ هنری-پسند ِ زیادی هم می تونم از خودم دربیارم. ولی جنبه شو ندارم. می دونی؟ تهش کارم یا به تیمارستان می کِشه یا اینکه توی یه کُنج قایم می شم و هرکی بهم دست بزنه، انقد جیغ می زنم تا بمیرم. :))))

کاش می شد هم فلسفه بخونم و هم متن فلسفی بنویسم و هم روانی نشم. شایدم نتیجه ی اینهمه تفکر و تعقل و افسردگی های ناشی از تفکرِ مداوم و هپروت های همیشگی، کشفِ یه راه حل شد واسه همین اتفاق. کسی چه می دونه. الله اعلم.

 

+ آخه منو چه به فلسفه؟ برم همون معماریمو بخونم بابا. اشاره هم نمی کنم که قشنگترین نقاشیام مربوط به پنجم-چهارم دبستانم بوده : یه مترسک وصله پینه شده؛ یه خرگوش، یه دهقانِ پیر و یه آدم برفی. اخیرا هم تونستم با به هم چسبوندن چندتا مربع، یه فیلِ مینیاتوری بِکشم. ^_^

ش. قاف ۲۸ تیر ۹۶ ، ۰۲:۱۸ ۳ ۲ ۳۱۹

تماس برقرار شده (۳)

  • آسو نویس
    چهارشنبه ۲۸ تیر ۹۶ , ۰۹:۵۹
    شیرموز بخور =))))
    اشاره ب ورتا =))))
    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۸ تیر ۹۶، ۱۷:۰۵
      من دیگه غلط بکنم از ورتا چیزی بخرم اصلا.
      یهو میبینی مثل اوندفه آیس پک سفارش می دم، یخِ صنعتی بسته بندی شده میارن برام =)
  • ع. ا.
    پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۶ , ۱۵:۴۴
    بیا دوتایی مغزامونو بریزیم تو ظرف، قاتی کنیم و بعد نصف کنیم بریزیمشون تو جمجمه‌هامون.

    +کامنت فاطمه =))
    • author avatar
      ش. قاف
      ۳۱ تیر ۹۶، ۱۸:۳۲
      دو تقسیم بر دو مساوی با یک یعنی بازم هردومون یه مغزِ کامل داریم. نمیشه تو یک و دو سوم مغز داشته باشی من یک سوم؟
      + خیلی خوشت میاد مغزِ متفکرِ من تو کله ت باشه؟ هشدار میدم که روانی می شی.
      + صحیحه =)
  • Neg
    جمعه ۳۰ تیر ۹۶ , ۱۴:۵۷
    ببین، رها نکن هنر رو ولی اگه مهم نیست واسه ت که با یه دید کلی تو فلسفه اینا پول نیست، برو همون رو بخون. خیرشو ببینی. :-" :-اغفال
    خوب ه دیگه، حرف گوش کن :-"
    چه قدددر حوصله داشتی در کودکی هم :)) -_-
    • author avatar
      ش. قاف
      ۳۱ تیر ۹۶، ۱۸:۲۹
      حاجی پول که چرک کف دسته ( شَستم تو چشم خودم اگه باشه، ولی فرض میگیریم که هست)
      مساله اینه که خرج تیمارستانمو کی می ده اگه فلسفه بخونم؟ همینجوریش هم از شدت تفکر درباره هرچیزی مغزم داره از چشمام میریزه بیرون.
      + آره. کلا در ذاتمه. تفریحی فکر میکردم =)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.