تایتل قالب body { -webkit-touch-callout: none; -webkit-user-select: none; -khtml-user-select: none; -moz-user-select: none; -ms-user-select: none; user-select: none; } طراحی سایت سئو قالب بیان
زیرا که آفتاب، تنهاترین حقیقت ِ شان بود ..


نشد یکبار، محض رضای خدا فقط یکبااااار روز رو بیرون برم و خوب باشم و شب از دماغم بیرون نیاد. :)

به دلم موند که خوشیهام لااقل یک روز هم که شده دووم بیارن.

ماشاالله تمام خاطره های پارک ملت م هم دارن محدود می شن به غصه و دلتنگی و اشک. تهشم باز دلم نمیاد باعث و بانی ش رو دوست نداشته باشم. :))

کاش می شد بی ترس و بی دغدغه حرف زد با آدمها. بی ترسِ اینکه حالا چه فکری می کنه، حالاچه جوابی میده، حالا حرفم رو به چه کسی منتقل میکنه، حالا چه و چه و چه. کاش مجبور نباشم احساسم رو توی قلبم نگه دارم و فرو بخورم و آروم اشک بریزم و حرف های دیگری بزنم تا فقط "حرف" زده باشم. فقط خودم رو گول میزنم اینجوری.

من که می دونم آخرش این قلب شکاف می خوره و هرچی که باید و نباید ازش می ریزه بیرون .:)

یعنی یه مدلی ام که با خودم مشکل دارم؛ با زندگیم مشکل دارم؛ با مشکلاتم مشکل دارم؛ با دوستام مشکل دارم؛ با احساساتم مشکل دارم؛ با بلاتکلیفی مشکل دارم؛ با توقعاتم مشکل دارم؛ با بی دلیل عصبی بودنم مشکل دارم؛حس میکنم جز مشکل چیز دیگه ای تو زندگیم ندارم رسما .:)) یه طوری که انگار در بدو تولد یه مشکل بودم و بعدا دست و پا دراوردم.

+ کاش انقدر در مواقع حساس لال مادرزاد نمی شدم. کاش انقدر از ابراز احساسات دلزده م نکرده بودی. کاش وقتی هیچ چیزو نمی فهمی انقدر وانمود نکنی که میفهمی. کاش.

کاش می ذاشتید لااقل بفهمم کجای زندگیتونم لعنتیا ! کجای زندگی خودم ام.

+ متنمو که می خونم حس میکنم شاید طرز فکر بدی رو منتقل کنه. قضیه واقعا نه عاشقانست نه یه تراژدی تلخ. کسی که مثل خواهرمه شاید.:) فقط وقتی میفهمید که تجربه کرده باشید حسم رو.

+

چه فرقی می کنه شمال جنوب کدوم سمت ، درست کجایِ نقشه ی جهان ایستادی

تو که توریست ها رو به خودت جذب می کنی ، به تاریخ کدوم شهر اتفاق افتادی..؟

ش. قاف ۱۸ تیر ۹۶ ، ۰۲:۱۵ ۳ ۱ ۹۰۴

تماس برقرار شده (۳)

  • آسونویس
    يكشنبه ۱۸ تیر ۹۶ , ۰۸:۳۷
    گسی که مثل خواهرم باشه شاید..جملت تهش کجاس؟نمیفهمم اون پارت رو
    • author avatar
      ش. قاف
      ۱۸ تیر ۹۶، ۱۴:۱۲
      گفتم اونی که مسبب این احساساتمه و شاید حتی خودشم ندونه؛کسی ه که مثل خواهرمه برام. ولی حیف که خیلی از حرفها برای همیشه توی دل ادم دفن میشن. هم خودشون هم حسرت گفتنشون :)
  • آسو نویس
    دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶ , ۰۱:۱۰
    اوکی اوکی حل شد :-"ببخشین ک انقدر خنگم
    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۱ تیر ۹۶، ۰۲:۱۷
      :-پشت چشم نازک کردن و غر زدن
  • ع. ا.
    سه شنبه ۲۰ تیر ۹۶ , ۲۳:۲۳
    مسئله. من با اون همه مشکل توی جمله‌هات مشکل دارم!
    کسی که مثل خواهرمه شاید. می‌دونی که من می‌فهمم یا باز یادآوری کنم بهت؟ با این که می‌دونم فهمیدنم قرار نیست تغییری تو حالت ایجاد کنه. شاید تسکینی بشه برای این که بدونی تنها نیستی.
    • author avatar
      ش. قاف
      ۲۱ تیر ۹۶، ۰۲:۱۶
      با اون همه مشکل، مسئله داشته باش.^^
      میدونم که میفهمی. مثل همیشه. برای همینه که عطیه ای. بخاطر همین فهمیدنات.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

« _همسایه های کوچک! (با آنان چنین گفتم.)
گور ِ من کجا خواهد بود؟ »
« _در دنباله ی دامن ِ من. » چنین گفت خورشید.
« _در گلوگاه ِ من. » چنین گفت ماه.